30 سالگی

وقتی شیری در جنگل زخمی میشه، کفتارها با فاصله ی زیاد تعقیبش میکنن تا شیر رو در خسته ترین و تنهاترین حالت خودش پیدا کنن و تو همون لحظه حاصل تفکراتشون رو ذره ذره از وجود شیر جدا میکنن. شیر کاملا به این موضوع آگاهه، گاهی سعی میکنه با تلاش زیاد با وجود تن زخمیش تنهاترین قسمت جنگل رو برای مردن انتخاب کنه و گاهی دست از ادامه دادن بر میداره و با چشم های باز تیکه تیکه کردن جسمش رو توسط کفتارها میبینه. تو همون لحظه غمگین ترین سکانس زندگی رخ میده، جایی که کفتارها منتظره شکار شیرها هستن جایی برای ادامه دادن نیست. با هر قدم نگاه کفتاری رو میشه در سایه ای دید که چگونه در آرزوی از پا افتادن یک آرزو در انتظاره…

بیان دیدگاه