از زمستان گرم امسال تا تابستان سرد روزهای گذشته، همگی برایم نغمه ای سوزناک از آواز پرستوهایی را تداعی می کنند که گویی خود در هنگام پرواز در قفسی کوچک زندانی شده اند. آه ای پرستوهای خسته، من را نه توان دیدن نیرنگ آسمان است و نه یاری نغمه های دلنوازتان. نه مجالی برای ماندن و نه توانی برای رفتن. چه راز آمیز است دریچه ی نگاه شما از حقارت دور دست آسمان به حقارت لکه های سیاه زیر پاهایتان.